کد مطلب:314039 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:230

الله بالالرین ساخلاسن
جناب حجةالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ ابوالحسن ابراهیمی همدانی، در تاریخ 30 / 4 / 76 چنین نقل كردند:

این جانب یكی از ارادتمندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشم و افتخار نوكری در خانه ی آنها را دارم، گرچه گناهانم زیاد، و تقصیرم از حد بیرون است و نتوانسته ام وظیفه ی خویش نسبت به آن بزرگواران را انجام دهم، ولی از درگاه خداوند رحمان و رحیم و مقربان درگاهش ائمه ی طاهرین علیهم السلام امید رحمت و عنایت دارم.

حقیر، با آنكه در وجودم لیاقتی نمی بینم، اما برای من ثابت شده است كه این بزرگواران هیچ گاه از دوستان و ارادتمندان خویش غافل نیستند، گرچه ما گاه از آنها غفلت داریم، اما آنها همواره ما را در نظر دارند و نظر لطفشان شامل ما است؛ الطاف آن عزیزان، دفعات بسیاری شامل حال این حقیر شده است كه ذیلا یكی از آنها را كه شامل



[ صفحه 434]



یكی از فرزندان این جانب شده است نقل می كنم:

در سالهای قبل از انقلاب، مدتی را در ماه محرم الحرام بین ساوه و همدان به ترویج دین اسلام و عزاداری اهل بیت اطهار علیهم السلام اشتغال داشتم. آن روزگار، مدتها بود كه فرزندم دچار مرض شده و همیشه در حال رفت و آمد به مطب دكتر بودیم، ولی روز به روز حالش بدتر می شد تا آنجا كه امید ما از همه جا قطع گردید.

ظاهرا شب تاسوعا، روضه ی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را خواندم و اصلا به یاد گرفتاری فرزند خویش نبودم. بعد از منبر، از مسجد به منزل رفتم و در همان شب، واقعه ی كربلا را در خواب دیدم كه خیمه هایی هست و ما هم با عیال خود در یكی از آن خیمه ها قرار داریم و جنگ شروع شده است. در این صحنه، قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام را دیدم كه قد رسا و بلندی دارد و شمشیری در دست گرفته و مشغول جنگ است. از قامت رسای آقا هر چه بگویم؟! هر چه بگویم و بنویسم، زبان و قلمم قاصر است، ولی آنچه كه دیدم می نویسم. در برابر آقا، دشمن به شمارش نمی آمد. قد مبارك آقا در مقایسه با قد و قامت دشمن به قامت جوان خیلی بلند و رشید و نورانی یی می مانست كه با بچه های هفت و یا هشت ساله روبرو است. شمشیر آقا نیز خیلی طویل و ضخیم بود و وقتی كه شمشیر می زد دره و تپه یكسان می شد. دشمنان آقا در حین فرار به هم می خوردند و نابود می شدند. ما كه در خیمه بودیم ترس و خوف شدیدی سراسر وجودمان را فراگرفته بود. در خیالم گذشت این طور كه این آقا شمشیر كشیده و می جنگد، الان ما و خیمه ی ما هم از بین خواهد رفت! همین كه این خیال را كردم، آقا شمشیر را به كنار انداخت و به خیمه ی ما تشریف آورد و فرمود آب در خیمه ی شما وجود دارد؟ عرض كردم: بلی. فرمود: یك كاسه آب به من بدهید. من یك كاسه آب به ایشان تقدیم كردم. میل فرمودند و بعد از نوشیدن، به زبان تركی، فرمودند:

«الله بالالرین ساخلاسن» یعنی خدا فرزندانت را نگه دارد!

بعد از این خواب، من سه روز بی اختیار گریه می كردم، تا اینكه بعد از سه روز از سفر برگشتم و حال بچه را پرسیدم، گفتند سه روز است كه خوب شده است.

الان در حدود بیست سال است كه از وقوع این ماجرا می گذرد و در این مدت



[ صفحه 435]



یك بار هم مریض نشده است و پیش دكتر هم نرفته است، و این یكی از كرامات آن حضرت است كه شامل ما شده است. افزون بر این، كرامات و عنایات دیگری نیز از آن حضرت و این خاندان، هم در خواب و هم ظاهر، شامل حال، شده است كه از گفتن آن معذوریم و امیدواریم ان شاءالله زیارت و شفاعتشان در دنیا و آخرت نصیب ما و همه ی آرزومندان و جمیع مؤمنین و مؤمنات گردد.